از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاریست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب
وندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم
مرگ را دشمن
وای اما با که باید گفت این ؟
من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاری ......
اخوان غریبانه زیست و غریبانه سرود...
اما من
دوستی دارم که زهر دشمن ایمن .
خسته نباشی استاد:
مطالب را زیبا و ظریف می نویسی.
منتظر مطالب جدیدترهستیم.
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است
من مثه بقیه ی نظراتت شعر بلد نیستماااا!!!!
خیلی قشنگی دروکرد همچو همیشه!
شما همیشه دیر آپ میکنی من بعضی وقتا!:))